ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
امروز غروب ارشیا تو کوچه افتاد و سر مبارکش شکست تا تجربه کند این کلّه
نازنین جور گُـرز گـران دیـو بَــلا را .....!
ولی هزار ماشالله که خان کوچولوی من بجز اندک آخ و اوفی !
شجاعتشو نشونم داد که بابا از خون نمی ترسم و ....
لباس های خان کوچولو سرتا پا خون شده بود ، مراحل تعویض لباس و درمان
و ضدعفونی کردن و تیمار البته با داروهای گیاهی چند دقیقه ای طول نکشید
و باز هم مهر مهربان یکتا هی دل بیقرار منو نوازش کرد تا ارشیای
من که اصلاً راضی به پانسمان عمامه ای سرش نبود !
مردونه بشینه جلوی بابایی و بگه بابا جون پهلوان کردستانم ....!
و این شیرین خنده چند دقیقه بعداز آسیب دیدگی باز یادم انداخت
تا فریاد بزنم مهربانا ...! سپاسگزار مهربانی هایتم .....!
و الحمدلله الذی لا اله الا هو