امروز آروم و قرار نداشت که ؛ از اداره که اومدم میگه بابایی : بارون می باره ولی آنا (آرینا) چترش رو نبرده ...!
سر ناهار همش میگه پاشیم بریم واسه آنا چتر ببریم ؟! خلاصه 20 دقیقه قبل از تعظیل شدن
آنا خانوم نازنینمن و دادشی باغیرتش دم در مدرسه منتظر بودیم و از خنکی هوای
بارونی و مرطوب و البته سرد ! لذّت بردیم .