امشب روزی خانم « دختر ارشدم » از شهرستان اومد .
آیهان خان نوه یعنی این دسته گل زیبای من یا به عبارتی مغز بادوم من ؛
تا رسید بابا بزرگ و مادر بزرگ و خاله و ..... همه رو فراموش کرد و یهویی
پرید تو بغل خان دایی ناز و مهربونش « ارشیا خان » . این دو
جوانک یه جورایی خوش و بش می کردند که خدایی همه ما رو مات و مبهوت تماشای
دیدار عشقولانه خوشون کرده بودند ؛ ایدا جون خاله آیهان از فرصت استفاده کرد و سریع
با موبایلش از این دیدار تاریخی تصاویری زیبا و به یاد ماندنی گرفت ...
و این هم تصاویری از عشق خان دایی و خواهرزاده ...