سر خرید عید ارشیا هی میگشت که لباسی بگیره هم رنگ باباییباشه ؛ نبود که نبود !
ناچار رفتیم پیش جناب خیاط و دو تا پیرهن هم رنگ سفارش دادیم .
امروز که پیراهن رو آوردم خان با غرور خاصی می پوشه واصرار داره که بابای هم مثل اون بپوشه
می ترسم بگه دیگه مرد شدم ؛ زن میخوام ؛ خونه میخوام و ..........!
خدایی تیپش به یه مرد نجیب وباوقار میخوره دیگه ...!