امشب به شکرانه بهبودی کامل خان کوچولو همه دور هم جمع شدیم و خان با آهنگ وبلاگش برامون رقصید و ماها هم دست میزدیم برای قردادناش ....هزار بار شکر خدای مهربان بی آلایش را .
ولی خان نزاشت از رقص و شادمانی این شخصّیت متشخص عکسی بگیریم و همش میگفت : عیبه ...!
آخر سری عکس ذلقکی رو رو جعبه سُک سُکش دیده و میگه بابا از این لباس برام بگیر ....! شبونه زدیم به دل شهر و با تلفن و پیغوم و پسغوم با 4 تا اسباب بازی فروش شهر کوچیکمون تماس گرفتیم ولی دریغ از لباس دلقکی ...! یکیشون عینکشو داشت ووالسلام . اومدیم و گفتیم فردا از ارومیه برات میگیریم که خان دوام نیاورده و رفته کاوِر ورزشیا آبجی رو تنش کرده و عینک رو زده ........ و جالب تراز همه شکل و ریخت موهاشه که با بُرس مثلاً دلقکیشون کرده ..! به ناچار عکسایی گرفتم از این دل شاد و شنگول و مامانی و یه فتوشاپی قالبش کردم تا خان راضی شده بخوابه و تا لباس و کلاه دلقک جون گیر بیاد دندون به چگر بزاره ...!