باز هم خروسک نامرد ارشیا جونم رو اذیت کرد ....! دیشب تا صبح من و مامان آزیتا بغلش بودیم و خواب ممنوع بود و اداره هم که نوچ . جالب تر از هر چیز اینه که من و مامان که ارشیا رو بردیم اورژانس ، آرینا زنگ زده و باهاش درد و دل میکنه و چون شیفت مدرسه اش صبح بود ، سفارش ما بود که بگیره و بخوابه ....! آرینا پشت گوشی با یه لهجه و حس خاصی به ارشیا میگه : « داداشی قوربونت برم ، آخه چطوری خوابم میگیره ، داداشیم بیمارستان باشه و .....! » که این عشقولانه خواهر کوچولو چشای همه رو خیسوند . خداوند دل هیچ خواهری رو به غم داداشیش نرنجونه ؛ آمین . عمو فیروز و مامان بزرگ مریم خانم هم ساعت دو نصف شب اومدند و خوشبختانه باز هم مهربان لایزال خودش تیمارگر دلهای خسته ما بود .
البته این عکس مال بعداز استنشاق آدرنالین و زدن آمپول خان کوچولوئه
که چون گریه ای در کار نبود مامان بزرگ مریم خانم هم که همه زندگی ماست و خداوند برامون سلامت و پاینده اش کنه انشالله ، به خان قول جایزه دادند.