امروز عصری دیدم ارشیا یه خورده بازی گوشی می کنه و علیرغم همیشه ؛ به حرفای من و مامانی کم محلی نشون میده ؛ من هم برای به اصطلاح تنبیه کردنش ! پارک نبردمش و یه دو ساعتی بهش کم محلی کردم ....!
شب بعداز شام هم رفتیم خونه عمو جون ولی خان برخلاف اعلام آشتی از سوی من ؛ به قدری پکر بود و حالش گرفته بود و به روی نازشم نمی آورد که تو تک تک رفتارهاش واضح واضح بود . حتی با رومیسا هم الکی می خندید و حال و نشاط همیشگی خان امشب تعطیل بود ....!
هر چند تنبیه کردنم بخاطر خودش بود ؛ ولی گویی خان کوچولو و دل نازکش خیلی حساسه و غرور مردونگیش خیلی بیشتر از اونیکه در مورد مردای بهمنی میگن ....! خونه هم که اومدیم برخلاف همیشه زود گرفت و خوابید و قصّه آخر شب (برخلاف همیشه ) نخواست ....! یعنی منّت هم نکشید ...؟!
ارشیای من ! یکی یک دونه من ...!
شاید به دل کوچیکت گران اومده که بابایی خشن بوده امشب ؛ ولی بدون ثانیه های اخم و تخم
به روی نازت ؛ قطره قطره خون از دلم ریخته و نهان کرده ام تا نبینی ...!
هر چند که بهتراز هر کسی روح و روانت را می شناسم و میدانم این خنده های الکی
تنها برای مخفی کردن غصّه هایت جلو عمو جون و بقیه بوده
ولی بدون خنده های الکی ات هم زیباترین صحنه ایست که می بینم ....!
نگاه ساکتت چه سرزنش آمیز است بر دلم ...؟! می خوانم خوب می خوانمت ....!