یک خداحافظی کوتاه ...!

 

.............................................................

..........................................................................................................

 

عید بر همه دوستان مبارک باشه انشالله

شما را بخدا ؛در لابلای دعای خیرتون سر نماز صبح روز عید یادی هم از من

حاجتمند بکنید که سخت به تیمار مهربانم نیازمندم ...!



تاریخ : 04 مرداد 1393 - 10:16 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 843 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

آخرین عصر تیرماه ....!

امروز خان کوچیک ما حال و هوایی متفاوت با همیشه داشت ؟!

اومد و خودش داوطلبانه درخواست کرد بریم و یه دوش حسابی بگیریم ، ما هم اجابت نمودیم !

هر چند هوا یه خرده ابری بود امروز ؛ ولی خان نزاشت چرتکی بزنم و اصرار بر بیرون رفتن و قدم زدن ...!

با ارشیا خان و آبجی آرینا جوووونش رفتیم ، ما رو کشوند به محل مورد علاقش یعنی فضای سبز و تا رسیدیم ولو شد رو چمنها و گفت : بابا اسک بکیشه (یعنی عکس بگیر ازم ) ....!

آبجی رفت و براش تنقلاتی گرفت ولی خان با یه عشوه خاصی گفت دندونم شکسته نمیتونم بخورم ....!

دهانشو نگاه کردم ؛ گفتم شاید داره شوخی میکنه ؟!

ولی نه واقعاً یه گوشه از مروارید قشنگه ردیف بالاش پریده بود ....!

خوشحال نشدم از دیدن این پیری زودرس خان ..!

اونم بلند شد و پرید زیر طاق سبزه و گفت عکس بگیر ...!

عکسی گرفتم ازش ولی در اوج ناباوری ...؟! چون سرتاپا شیطنت می باروند...!

آبجی جونش صدا کرد بیا عکس بگیریم

ابجی گفت نه لباس راحتی تنمه نمیخوام .......!

خان همونجا ایستاده شروع کرد به نیش خند !که ای بابا بیا عروسی نمیخوای بری که ...!

عاقبت عکس دو کبوتر عاشق بوستان دلمو گرفتم

لم داد به من و چی توز موتوریه رو قتل عام کنان میگه آنا (به آرینا میگه ) تو عکس بگیر ازمون ...!

گلها رو دیده پژمرده شدن میگه بابا اینا چرا اینجوری شدن ...؟!

داشتم براش توضییح میدادم که بابایی بچه ها گل ها رو لگدمال کرده اند و .....که

دیدم اینجوری برام عشوه میره به نشونه تأثر ... منم سریع گرفتم عکس اون تأثر ناقلایی رو.

دوستش شروین یوسفی اومد و کلاهکی بر سر داشت که خان

با تعارف چی توز کلاشو گرفت و عکسی به یادگار انداختیم


تاریخ : 01 مرداد 1393 - 03:51 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 1187 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر