تاریخ : 10 آذر 1393 - 09:51 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 495 | موضوع : وبلاگ |

لب و لوچه ...!

بابایی دیشب نمیدونم چی کردی تو لای لثه و دندونات که امروز همش درد داشتی و به خود می پیچیدی ، لب و لوچه ات اینجوری ورم کرده و قیافه نازتو به کلی عوض کرده ...!امروز هم دندانپزشکی رفتیم هم دکتر اطفال که به لطف مهربان با مصرف داروهات زود زود لب و لوچه ت ورشم بشینه و بازم برام بلبل زبونی کنی ...!


تاریخ : 25 آبان 1393 - 05:41 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 933 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

ابداعی در علم بهداشت ...!

ساعت 12:45 دقیقه امشب اومده با این شکل میگه بابایی آرشام (اسم پسرش !) خوابیده میخواد بابابزرگش ببوسدش ...! می بینم دوتا گوش پاک کن کرده توی هردو گوشش ....؟!مامانی و آبجی ها رو صدا زدم همه زدن زیر خنده و خان متعجب از اینکه چرا اینها دارن میخندن بهم ؟! می گم بابایی اینها چیه تو گوشت میگه :آها دارم گوشهامو تمیز می کنم ..............!

 


تاریخ : 24 آبان 1393 - 09:21 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 810 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دایی و خواهرزاده ....!


تاریخ : 23 آبان 1393 - 09:02 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 1171 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

نـبـرد بـا کُــروکُـدیـل

Battle with crocodile

شب ها که رفتم تو تختم و برق خاموش شد ارشیا میاد و روی بازوم سرشو میزاره و میگه بابا برام (گاپ) بگو !

گاپ یه لغت ساخته خودشه که به داستان میگه ! حالا از کجا آورده و از چی استنباطش کرده نمیدونم .

دیگه که ماشالله بزرگ شده ، به داستان های بُزبُزه قندی و حسنک و ... تمایلی نشون نمیده . یا باید داستان از خراب شدن ماشین بابایی تو یه صحرا باشه که شبونه ارشیای قهرمان با دو تا اسب میاد و بابایی رو بر میگردونه یا اینکه باید یه نوع تلمیحی باشه از رستم بازی و نبرد با اکوان دیو و ضحاک و ... که البته قهرمان ستاره اش خود آقا ارشیا هستش .من داستان رو شروع می کنم همین که گرم شد خودش ادامه ش رو میسازه البته همانطور که گفتم با قهرمان واحد که اسمش ارشیا خانه . کروکودیله رو دید اوئلش یه جورایی ازش می گریخت ولی وقتی آبجی آرینا گفت نترس ! به غرورش برخورد و قیافه حق بجانبی گرفت و رفت کروکودیله رو گرفت لای بازوهاشو ضربه فنی اش کرد . بعدشم سوار بر اژدهای وحشی کوه قاف ، پیروزمندانه بازگشت .....!


اینجا نمی دونم دیگه تو کجای داستانش اینجوری غرق شده ...؟!


تاریخ : 15 آبان 1393 - 02:54 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 747 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

خوش اومدی سفید تر از سپید ....!

امروز از عصری اولین برف زیبای پاییزی شهر قشنگمو گرفت .



تاریخ : 14 آبان 1393 - 10:16 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 811 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

عشق شیعه و سنی نمی داند ...!

امروز رفتیم تو هیئت ؛ همش می پرسه بابایی چرا امام اوسین (با لهجه ارشیا) رو با شمشیر زدند؟

گویی دل کوچکش می دانست که همه جا نباید شمشیر فروانداخت

بر هر کسی نباید دست بلند کرد و حرمت ها را باید دانست و پاس داشت

و اینجاست که عشق شیعه و سُنّی نمی شناسد ...

تاسوعای حسینی ، ارومیه


تاریخ : 13 آبان 1393 - 02:56 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 726 | موضوع : وبلاگ |

تا ارشیا ببیند ....!


تاریخ : 11 آبان 1393 - 11:30 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 597 | موضوع : وبلاگ |

مـــــــــــــــــــادر ......!

ارومیّه 1393/08/8


تاریخ : 11 آبان 1393 - 03:24 | توسط : بابای ارشیا | بازدید : 696 | موضوع : وبلاگ |